Naaz o Niaaz
حق ندارم بی تو بنشینم
حق ندارم بی تو برخیزم
نه از تو دورم نه با تو نزدیکم
هم از تو روشن هم از تو تاریکم
نیاز و نازی که از برم راندی
هوای عشقی که در سرم ماندی
دل ... ندهم ... به غمت ... چه کنم؟ تو بگو ...
به گریه از خود مرا جدا کردی آخ ... داد ...
به شکوه گاهی مرا صدا کردی مرا صدا کردی
نشد که آبی بر آتشم ریزی
نشد که ترکم کنی و برخیزی
امان امان ... آه ...
دل ... آه ...
با دل تنگی که آوردم
حق ندارم از تو برگردم ای ... داد ...
نشد سراغ از شکسته ای گیری آه ...
خبر از آغوش خسته ای گیری
غبار راهی زچهره برداری
به سرپناهی دلی بدست آری
دل ... دل ندهم آه ... به غمت چه کنم تو بگو
به گریه از خود مرا جدا کردی
به شکوه گاهی مرا صدا کردی
نشد که آبی بر آتشم ریزی
نشد که ترکم کنی و برخیزی